بدو بدوهای قبل از عید برای تمیز کردن خانه و آرامش بعد از طوفان زمانی که در آغوش خدا قرار میگیریم، قصهی یادداشت امروز من است!
۱۴۰۱ با همه خوبیها و بدیهایش در حال تمام شدن است. خورشیدش بیش از یک سلام به ما بدهکار نیست و از حساب کتاب سالش هم چیز زیادی باقی نمانده. این بارزترین زیبایی سالهاست که ماندنی نیستند و حتی اگر خودشان هم نخواهند، به حکم او که امضایش پای همه اتفاقات است، بیسروصدا بار …
با دیدن فیلمی از جشن تکلیف بچهها که از تلویزیون پخش شد، گریزی زدم به سالهای کودکیم، بغض کردم، خندیدم، حسرت خوردم و در آخر مثل بچهها شادی کردم.
و در نهایت نتیجهاش شد این نوشته که امروز منتشرش کردم…
با همه فرق داشت. جور دیگر میدید و میفهمید. همکلامیاش شیرین و امیدآفرین بود. طنز و شوخیهای به جا در به جا انداختن اندیشههایش خیلی موثر بود. خوشرویی و خوش اخلاقیاش مثل اهنربا همه را به طرفش میکشاند. ساعتها به صدای سکوتش گوش میدادم و صدای شخصیتی قوی و تحسینبرانگیز را از آن میشنیدم. …
این یادداشت مختصر تحلیل من از مسائل و وقایع اخیر جامعه است که به خاطر خواب خرگوشی و غفلت برخی از مسئولین که در بازههای زمانی مختلف از انجام کارهای فرهنگی در تقابل با ورود فرهنگهای بیگانه غافل شدند و نزدیک بود ستون باورها و ارزشهای انقلابی که حاصل خون هزاران شهید است، دستخوش طوفانی ویرانگر شود…!
همه کودتاها هم بد نیستند. بعضیها شیرینند و به دل مینشینند؛ چون بوی گل و ریحان، بوی زندگی و بوی طراوت میدهند. درست مثل دست به یکی کردن بچهها موقع امتحانات که اگر سنگ هم از آسمان ببارد، مرغشان یک پا دارد و حرفشان دو تا نمیشود! این شیرین است و قشنگ، حال خوب …
خدا بیامرز مادربزرگم هر وقت قصه تعریف میکرد و از روستا و آبادی پدریاش میگفت، نُقل حرفهایش خانم دکتر جوان و زیبارویی بود که محبوب اهالی بود و بعد از سالها گذرش به آنجا افتاده بود. میهمان ویژهای که هنگام به دنیا آمدن پدرم مثل خواهری دلسوز کمک حال مادربزرگم بوده، بعد از هشت …
این مقاله در مورد ایرانی است که حالش خوب نیست و هر شخص با آزادی تعریف شده به خودش اجازه میدهد که پوسته سیاسی کشور را از نگاه خود تحلیل کند.
حرف بر سر قانون اساسی است و کرونایی که خیال میکنیم رفته؛ اما هنوز سر در دیوار خانههایمان آثار حضورش به چشم میخورد تا جایی که فرهنگ نوین را جایگزین سنت ارزشمند ارزشی ما کرده و به حال بچههای ما میخندد!
انگار قرار نیست به این زودیها دامن این شلوغی از کف خیابونها جمع بشه. قرار نیست یه شب خواب آروم داشته باشیم قرار نیست دلواپس رفتوآمد بچهها و عزیزانمون نباشیم… قرار نیست زیر بارون چتر به دست از عرض خیابون رد بشیم انگار هنوز درخت انقلاب تشنه است و نیاز به فداییهای بیشتری داره! …
قبل از خورشید خانم از خواب بیدار شدم و نگاهی به کوچه انداختم، نسیم پاییزی میوزید و نور چراغهایی که در زیر سقف پنهان بود، دیوار خانهها را روشن کرده بود، از هوا بوی روحبخشی به مشام میخورد. گریه ابرها همه جا را حسابی تروتمیز کرده بود. به آسمان نگاه کردم. خودم را به خودش …