امسال اول مهر برای من فقط یک روز پاییزی بود. آمادهکردن صبحانه، بیدارکردن بچهها، لقمهگرفتن، از زیر قران ردکردن و عکس خاطرهانگیز انداختن در لیست کارهام نبود. زودتر از همیشه بیدار شدم و پلکهای خستهام را به مدارا خواندم. همانجا گوشهی تخت زانوهایم را بغل کردم، نشستم. کاری برای انجامدادن نداشتم. روز …
ادامه ی نوشته روز حسرت
مهمانِ بیدعوت
به مهمانی و ضیافتی دعوت شدم که دلودماغ ندارم و به من خوش نمیگذرد، اما صاحبخانه به ترفندی ناب همهی هوش و حواسم را از آنِ خود میکند!
جامانده
قصهای آشنا برای تمام کسانی که امسال از پیادهروی اربعین جاماندند😢
چای روضه
روضهی خانگی که میروم دلم میخواهد سخنرانی هرچه زودتر تمام شود، برسد به جایی که جمع کوچک زنانه با بغضهای پیدا و پنهان به سر و سینه بزنیم و با صدای آرامی که خواب نامحرمان پریشان نشود، زمزمه کنیم، یا حسین غریب مادر، تویی ارباب دل من… در مجلس عزای ارباب گریه میکنم، میخواهم …
ادامه ی نوشته چای روضه
اخلاق به حاشیه رفته است!
ناداستانی تلخ و یکی از هزاران اتفاقی که هر روز بیخ گوشمان میافتد.
نسبت به آن بیتفاوتیم چون به دیدنش عادت کردهایم…!
روضه خانگی
امروز که زیارت عاشورا میخوندم حال دلم جور دیگهای بود. با بقیهی روزها تومنی صدشاهی توفیر داشت. از اول تا آخرش شونههام لرزید و صدای هقهق گریههام قطع نشد. محرّم و دل سپردن به روضههای قدیمی و غرق شدن تو حال و هوایی که مطمئنم تجربهاش کردید. به خودم که اومدم سیاه پوشیده بودم …
ادامه ی نوشته روضه خانگی
خودم و خودش
بعد از یک روز سخت که پشتسر گذاشتم” درد زیادی داشتم” شب طور دیگری مزه کرده برایم، خوش کیفی تکنفره که میخواهم پای سجاده خرجش کنم. خودم باشم و خودش. چادر نمازم را سر میکنم. قرآن کنار دستم و مفاتیح الجنان گوشهی سجادهام. میخواهم زیارت امام حسین را بخوانم، شاید هم دعای “یا شاهد کل …
ادامه ی نوشته خودم و خودش
پیرمرد و نامههایش
امروز تعطیلی تمام مقاطع تحصیلی حتی دوازدهمیها هم کلید خورد، در عوض اولین سکانس از آزمون دانشجویان به روی پرده رفت و دوباره زنگ دلهره، دلشوره و دلواپسی با چاشنی دل ای دل با شور نواخته شد و تکلیف چند هفتهای من دست به دست نوشته و بر روی در یخچال نصب شد. در …
ادامه ی نوشته پیرمرد و نامههایش
آغوش گرم
سلام خدا هستی؟ بیداری؟ وقت داری کمی با هم صحبت کنیم…؟ حوصلهام پا درآورده و وقت و بیوقت بقچه به بغل بیسروصدا میرود، گشتهایش را میزند، عکسهایش را میگیرد، دستی به سر و رویش میکشد و بیهوا نیمروز یک روز که پای ثانیههایش هم تاول زده، خوش خوشان و سلانه سلانه سرو کلهاش پیدا میشود …
ادامه ی نوشته آغوش گرم
دیدار یار
از روستا آمده بود. از جوار گل و گندم، چشمهایش بارانی، قامتش خمیده و تنش رنجور بود. دلش از هجوم سیلابی غم و غصه ترک برداشته بود، پر از حرف بود اما نمیدانست از کجا شروع کند و چه بگوید که به دل نازنین صاحبخانه هم بنشیند! تنها بود. آرام و قرار نداشت. روبروی …
ادامه ی نوشته دیدار یار