آغوش گرم

سلام خدا
هستی؟
بیداری؟
وقت داری کمی با هم صحبت کنیم…؟

حوصله‌ام پا در‌آورده و وقت و بی‌وقت بقچه به بغل بی‌سر‌و‌صدا می‌رود، گشت‌هایش را می‌زند، عکس‌هایش را می‌گیرد، دستی به سر و رویش می‌کشد و بی‌‌هوا نیمروز یک روز که پای ثانیه‌هایش

هم تاول زده، خوش خوشان و  سلانه سلانه سرو کله‌اش پیدا می‌شود

 

در حالی که کلاه  شیپوری سرش گذاشته و چکمه‌های پلاستیکی سالهای دور زندگیم را به پا کرده،
جای شکرش باقییست که زیاد اهل هرز گَردی نیست
و زود خسته می‌شود از بلا‌تکلیفی…

 

حالا من مانده‌ام با این حوصله‌ی گریزپا
وسط هیاهوی زندگیم چکنم؟!!

حالم خوب نبود، یکدفعه یاد تو افتادم و خواستم
گلویی به هم‌صحبتی با شما تر کنم که این روزها
باز هم صدایت را از همین نزدیکی‌ها می‌شنوم…

 

پشت دریچه‌ی قلبم که اگر پرده کنار رود، عطر خوش وجودت پخش می‌شود لابلای صفحات زندگیم
و دامن دلم‌ پر می‌شود از دلخوشی‌های کوچک و بزرگ
که دست‌نویس خود توست برای در آغوش کشیدن من!

 

لابد می‌دانی که مدتهاست روی بالشت سخت زندگی
غلت و واغلت می‌زنم برای دقایقی خوابیدن‌
و تشنه‌ی حس سر‌زندگی‌ام برای رفع دل‌نگرانی‌
که باز سر خَم کرده و پشت خانه‌ام بست نشسته‌‌
و صدای تق‌تق نابهنگام مشت‌های گره شده‌‌اش
قرار شب و روزم را بهم ریخته.

 

و من این روزها در جستجوی آرامش در کهنه بازار عمر
دست و پا میزنم تا از گزند خیالات در امان بمانم‌ که خدای من شعر بی‌قافیه‌ای است که زبان دلتنگی‌هایم را خوب می‌شناسد…

 

نگو که اشتباه می‌کنم که این‌بار به هزار و یک امید تازه طرحواره‌ای نو برای بودن در کنارت تصویر کردم تا از قافله‌ی بندگان عاشقت که دلشان به نگاه گرمت آرام می‌شود، عقب نمانم.‌..

هل من خالق غیرالله
مگر آفریننده‌ای غیر از “تو” خدا هم هست؟
که بگوید…
الا بذکرالله تطمئن‌القلوب…

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *