
امروز با خودم عهدی بستم. تصمیمی گرفتم.
تصمیم گرفتم که تصمیم بزرگ نگیرم.
قدم به قدم جلو بروم و آهسته اهسته سقف آرزوهایم را بشکافم و از آبی آسمان لذت ببرم.
هر وقت فکر بزرگی در سرم داشتم. قیل و قال آن پشت صدای غرورم محکوم به نشنیدن شد.
رویایم را پشت سر و صداهایی از جنس توهم گم کردم.
من شبیه هیچکس نیستم. من خودم هستم با توانایی محدود و منحصر به فرد. مثل شما نیستم. نمی توانم هر روز و یا هر هفته یک داستان کوتاه بنویسم.
بازی با کلمات و خلق کردن و نوشتن داستان را دوست دارم. اما ناتوانم از رقابت کردن با شما که فقط مثل خودتان هستید.
در عوض مقاله خوب می نویسم. چند ماهی است که برای عزیزی می نویسم. عالی نیستم. اول نیستم. بهترین نیستم. اما آخرین هم نیستم.
که اگر چنین بود حتما تا به حال محترمانه عذرم را خواسته بود!
البته امیدوارم روز به روز با تلاش مضاعف بهتر هم بشوم.
افق طلایی رویاهایم را در دور دست های نزدیک می بینم. لمس می کنم و هر روز ترانه ای از سر ذوق برای اهداف کوچک و بزرگم می سرایم و برای رسیدن به دنیای باورهایم از تصمیمات کوچک شروع کرده ام.
تصمیم های کوچک که قابل انجام دادن هم باشند، یعنی تغییرات کوچک، بالا رفتن اعتماد به نفس. توانایی انجام کار.
یعنی راه هموار است برای رسیدن و می توان گام بعدی را هر چند کوچک برداشت.
یعنی توانستن .
حس رضایت و باور درونی خود.
یعنی نترسیدن و رو به جلو حرکت کردن هر چند ارام؛ اما عقب گرد نزدن که اهداف بزرگ هم قابل دسترسی هستند.
فقط
با کمی اراده
همت
تلاش
و باز هم تلاش
به شرط آنکه روز خود را با دیر بلند شدن کوتاه نکنیم!
دیدگاهها