تقابل ذهن‌ و قلم

حتما اطراف شما هم آدم‌های بی‌دغدغه‌ای هستند که دلتان می‌خواهد جای آنها باشید چرا که اصولاً نگران چیزی نیستند. جوش نمی زنند و عمدتاً همه چیز را همان‌طور که هست قبول می‌کنند و  حال‌‌وحوصله  تغییر شرایط پیرامون خود را ندارند.

 

خودشان را می‌‌بینند. خودشان را دوست دارند و با این طرز تفکر به ظاهر روزگار خوشی دارند؛ اما این نوع زندگی مطلوب همه نیست، چرا که در این شرایط آدمها به موازات احساس خوشبختی در یک وانفسای بی تفاوتی گیر می‌‌کنند که مجبورند برای رسیدن به خط پایان روزهای زندگی را بشمارند؛ چون کار و مشغولیت ذهنی ندارند که به رفتارهایشان کمی جهت بدهد.

 

در مقابل گروهی هم هستند که دغدغه مندند.
خواب و خوراک ندارند و در یک تلاطم همیشگی به سر می برند.‌ نسبت به شرایط موجود اعتراض دارند و سعی می کنند کمی آرمانی فکر کنند.

 

دغدغه های شیرین و مثبت که  تمام شب و روزشان را معطوف به خود کرده و تنها به خودشان فکر نمی‌کنند.
دلشان می‌تپد برای جامعه و مشکلاتی که مردم با آن دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند.

 

دست به قلم هستند و کارشان نوشتن است، می‌نویسند و بحث می‌کنند و حساسیت خود را نسبت به مسائل اجتماعی و فرهنگی و گاه سیاسی نشان می‌دهند.

بنّا نیستند اما سازه‌های مقاومی هستند که وجود و حضورشان ضروری به نظر می‌رسد.

 

در این میان گروه سومی هم هستند که دغدغه مندند.
حرف دارند اما جسارت بیان و شجاعت گفتن آن را ندارند و از طرفی اهل یکجا نشستن و دم فرو بستن نیز نیستند.

سنگ‌اندازهای متبحری هستند که برای شکار طعمه کمین می‌کنند تا هر کس حرفی زد، پیامی داد و دغدغه‌ای را مطرح کرد، ساز مخالف بزنند و سنگ اندازی کنند.

 

مثلا اگر امروز به خاطر آلودگی هوا مدارس تعطیل می‌شود، بلندگو به دست می‌گیرند و قلمشان را به سوی موافقین نشانه می‌روند که مساله مهم ساخت‌و‌ساز شهرک‌های ساختمانی است… باید به فکر احیای جنگل‌ها بود… اصلا چرا کسی صدای محیط‌بانان را نمی‌شنود و…

 

من منطق و استدلال اینها را نمی‌فهم. چرا که برای بی‌اهمیت کردن دغدغه دیگران از شاخه دیگر درخت آویزان می‌شوند و تعادل آن را بر‌هم می‌زنند صرفا برای اینکه حرفی زده باشند و ادعایی کرده باشند.
کاش به جای این کارها جرات حرف‌زدن و بیان ناگفته‌های خود را داشتند…!

 

و با جسارت بهای اندیشه و آشوب ذهن متلاطم خود را در بیان حقایقی که در بستر مه‌گرفته جامعه از نگاه کاربلدان خاموش دور مانده، به سبک و سیاقی نو با نگاهی بدون حبّ‌و‌بغض بیان می‌کردند…!

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *