جا‌مانده

چند روز بیشتر به اربعین نمونده. همه در تلاش و تقلا هستن تا مرخصی بگیرن، کارهاشون رو ردیف کنن و بیفتن تو مسیر پیاده‌روی. خیلی‌ها‌‌ هم رفتن و هر‌ روز تو قاب عکس تازه‌ای شیدایی‌شون رو تصویر می‌کنن که این روزها نوبرانه‌ی خبرهایی که می‌شنویم عطر و بوی کربلا داره!

 

هر روز یه عده راهی میشن. پیام خداحافظی‌ تو گروه میذارن و دل منِ جا‌مونده رو آب و چشم‌هام رو خیس اشک می‌کنن.

 

سال گذشته این موقع لابلای جمعیت و تو حرم‌امیرالمومنین و چند قدمی ضریح بودم. از شوق حضور سر از پا نمی‌شناختم. دعا می‌کردم و با چشم‌های بارونی بار دل سبک می‌کردم.

 

این روزها حرم کیپ تا کیپ پر از زائره، غلغله است و جا برای سوزن انداختن نیست. یه عده میان و یه عده هم بعد زیارت بدون توجه به سختی راه و گرمی هوا عمودها رو یکی یکی پشت سر می‌گذارن تا اخرین عمود
که چشمشون از شادی دیدن بارگاه برق بزنه!

 

 

اون موقع است که جون تازه‌ای می‌گیرن، خون میاد به پاهای تاول زده‌شون و در حالی‌که به سر‌و‌سینه‌ میزنن و نوحه‌سرایی می‌کنن، میرن تا کنار بارگاهش به قرار دل برسن. قلبشون بی‌قاعده میزنه، چشمشون بی‌فاصله میباره و تو نگاهشون عاشقی موج میزنه.

 

 

قطعا عقلی که در پی آسایش تن باشه این سختی‌ها رو
پس میزنه، اما تو این راه، عشق عقل رو پس میزنه. سینه سپر می‌کنه و مجنون بیدل رو تو مسیر بین ‌الحرمین قرار میده. قاعده‌ها رو تغییر میده، چشمِ‌سر رو کور و چشمِ‌دل رو باز می‌کنه.

 

اینجا هیچ‌چیز با فرمول دنیایی پیش نمیره!
هیچ‌کس به شغل و ملیت و رنگ و نژاد کسی کار نداره.

 

همه دارن درس پس میدن تا اسمشون تو لیست ارادتمندها ثبت و ضبط بشه. تا آخرین بارشون نباشه و دوباره دعوت بشن به سرزمین کرب‌و‌بلا که برگشتن به سمت
خونه غم‌انگیزتره از لحظه‌های رفتنِ!

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *