
دیدید بعضیها دیر به دیر به خونهشون سرمیزنن.
خونه پدری، خونه خودشون و حتی خونه دلشون
و چجور بشه که تولد، عروسی و یا زبونم لال ختمی بشه که
سروکلّه شون پیدا بشه، تازه چای نخورده هم میرن چون کفشهاشون هنوز جلوی در جفت و جوره برا رفتن!
اگه هم ندیدید چیزی رو از دست ندادید.
یکیش خود من که خیلی وقته اینجا نیومدم
و سری به اتاقهای تو در توی خونه نزدم.
بازی نکردم. ندویدم و حتی قد کشیدنم رو روی دیوار متر نکردم. درز پنجرهها رو نگرفتم تا گردوخاک تابستونی وارد نشه. شیشهها رو تمیز نکردم . پردهها رو نشستم و کمکم عطر خوش یاسهای چسبیده به درودیوار رو فراموش کردم.
شمشادها با من غریبه شدن و از من رو میگیرن. باید پای صحبتهاشون بنشینم
تا بار دلشون سبک بشه.
ماهیهای توی حوض خیلی وقته که از بیزبونی شاید هم بیهوایی مُردن، بهتره آب حوض رو عوض کنم. دوتا ماهی قرمز تازه نفس بندازم توی حوض و فواره رو باز کنم تا آبش سقف خاک گرفته خونهام رو پاک کنه.
اینکه بیشتر از دوماه میشه سری به سایت نزدم، هزار و یک دلیل نداره فقط یه علت خیلی مهم داره، گرفتاری!
چیزی که خیلی آروم وسط روز بدون دعوت در خونه رو زد و پلاس شد وسط پذیرایی و کنترل تلویزیون و حتی زندگی منو دستش گرفت
لم داد روی مبل و از جاش تکون نخورد.
نرفت و موند و تا میتونست شیره جانم رو مکید.
حالا هم صددرصد از شهر بیرون نرفته اما از حوالی خونه دور شده ، انقدر که من فرصت کردم بیام و سایت رو برای شروعی دوباره ابوجارو کنم. حالی از شما بپرسم و بار دلم رو یه کوچولو سبک کنم!
دلم برای تکتک شما عزیزانِ دل تنگ شده بود. آخه اینجا تنها جاییکه سندش مُهر شده به نام خودم. دوسش دارم و توش احساس راحتی میکنم. فک کنم شما هم خونه خودتون رو بیشتر از هرجای دیگه دوست داشته باشید.
مگه نه؟!
اینجا برای من یه جای دنج و ارومه.
آخه تعداد و اندازه اتاقها، پردهها، قالیها و حتی قابهای روی دیوار و رنگبندی ها با سلیقه خودم شکل گرفته. اینجا آرامگاه و خونهای است که به قول قدیمیها خشتبهخشت و آجر به آجرش رو خودم گذاشتم تا دیوارش قد بکشه و بشه سایبانی برای نوشتههای گاهوبیگاهم.
راستی الان ساعت چنده؟
حتما تا حالا بچهها بیدار شدن.
دیگه باید برم. دیرم شده.
دلم نمیخواد وقتی چشمهاشون رو باز میکنن منو نبینن و دلشون از ناامنی بلرزه.
هنوز درست و حسابی میز صبحانه رو نچیدم.
خیلی زود باز هم برمیگردم
الان امدم اینجا چون واقعا دلتنگ سایت و شما شده بودم…!
پس تا فردای امروز خدانگهدار
دیدگاهها