حس و حال غریبی دارم، نمیتوانم وصفش کنم
حال دلم خراب خراب است
بغض خاموشی چنبره زده در گلویم و دلش میخواهد غوغایی به پا کند و بیقراری دلم را به سوز و گدازی عاشقانه صفا بدهد
در پریشان ترین حال ممکن چشمهایم عجیب بارانی است
خدایا تو کوچهکوچه مرا بلدی
از اعماق تیره و تاریک دلم خبر داری
میدانی که شبهای قدر و لحظههای ضیافت را درک نکردم
و دستهایم خالی است.
یونسی هستم در درون امواج گناه
دردی در سینه دارم که دوایش فقط نگاه توست
دلم را گره زدم به مهربانی تو
حاجاتم را بغل کرده و در ساعات پایانی ضیافت
حقیر و خسته به درگاهت پناه آوردهام
که تو تنها پناه گناهکارانی
تو همه داروندار منی
تاب و توان دوریت را ندارم
کمکم کن.دستم را بگیر
اما نگاهت را لحظهای از من مگیر
که من تنها و بیکس به جایی نمیرسم
این روزها صبر و تحملم پشت دیوارهای دلم زمینگیر شده.
کاش میتوانستم به بازی با کلمات دلخوش کنم
و انها را به خاطر دلتنگیام به زنجیر بکشم
اما نه.
انگار کلمات در یک اعتصاب دستهجمعی تصمیم گرفتند
که از فکر و اندیشهام بیرون بروند.
نباشند و مرا با اندوه این ساعات پایانی سفر تنها بگذارند!
کاش از موهبت شبهای قدر بیشتر استفاده میکردم
کاش قدر لحظههای با تو بودن را بیشتر میدانستم
کاش…..
نمیدانم
شاید
شما هم با حال و هوای غریب دل من آشنا باشید
فرصت اندک است و قصه دل و دلبر تمامی ندارد
غروب غمانگیز ضیافت الهی نزدیک است
و نفس ثانیهها به شماره افتاده
تا خط پایان چند روز بیشتر نمانده و طبق معمولِ هرساله کاری از دست کسی ساخته نیست
باید باروبندیلمان را جمع کرده و تلخی وداع را به جان بخریم
حیف شد
تازه اخت شده بودیم با میزبان
حرفهایمان گل انداخته بود و گرم درد و دلهای خودمانی شده بودیم.
<داشتیم سبد سبد ثواب برای خودمان جمع میکردیم
خوابمان عبادت
سکوتمان عاشقی
نجواهایمان لالایی عشق
قرآن خواندنمان همصحبتی با او
که برق نگاهش هزار درد را چارهساز است
نمازمان تجلی بندگی
و ذکرمان تمام و کمال دلدادگی بود و بس!
ضیافتی که دلمان پر بود از حس قشنگ آرامش و خداوند به اجابت نگاهی پذیرای لحظهبهلحظه میهمانان خستهدل از سرزمین عشاق بود!
حالا خیال بازگشت به خانه و پرداختن به روزمرگیها کلافهام کرده و دلتنگی پشت دیوار دلم چادر زده،
عنقریب است که بر سرم اوار شود و نمنم بارانی چشمهایم هویدای دل بیقرارم شود!
چاره چیست؟
گرچه دوست نداریم؛ اما ناچاریم از تسلیم شدن
خدا کند بخشیده شده باشیم
خدا کند اندوخته معنوی ما کفایت دوازده ماه دوری را بدهد
خدا کند آخرین میهمانی عمرمان نباشد و باز هم فرصت عشقبازی صادقانه را داشته باشیم
خدا کند نماز اول وقت و خواندن هر روزه قرآن
نیکی کردن و کظم غیض
کم خوردن و گزیده صحبت کردن
و نجواهای شبانه با خدا مشق دلدادگیهایمان شود
و شور شیدایی را فراموش نکنیم
کاش بنده فراموشکار نباشیم و دستمان را از دست خدا جدا نکنیم
که اگر باز هم زمین بخوریم، معلوم نیست فرصت بلند شدن دوباره و ضیافت الهی پیشکش سرمستی عاشقانه ما شود و نگاهمان در وصال یار به در خشک نشود!