
امروز که زیارت عاشورا میخوندم حال دلم جور دیگهای بود.
با بقیهی روزها تومنی صدشاهی توفیر داشت. از اول
تا آخرش شونههام لرزید و صدای هقهق گریههام قطع نشد.
محرّم و دل سپردن به روضههای قدیمی و غرق شدن تو
حال و هوایی که مطمئنم تجربهاش کردید. به خودم که اومدم
سیاه پوشیده بودم و آشپزخونهام حسینیه شده بود
و خودم و خانوادهام خادم افتخاری آقا…
یه حس قشنگِ، یه حال خوب، کیف میکنی از اینکه تو دم و دستگاهش مرتب حاضری میزنی و خم به ابرو نمیاری…
از وقتی خودمو شناختم واقعهی کربلا پر از ماجرا و شگفتی بوده
و من همیشه با شنیدن قصهی علیهای پرپر شده و رقیهی در
خرابه جامانده چشمهام باریده و دلم مثل بچهها چای نبات
لازم شده تا کمی از دردش فروکش کنه.
این غم هیچ وقت تمومی نداشته و نداره؛ به قول پیرغلامهای حسینی نام و یادش با زندگی ما شیعهها گره خورده که به وقت
آب خوردن هم میگیم سلام بر حسین. هممون وامدار امام و زندگی عزتمندانهاش هستیم.
روضهی خانگی، شهر سیاهپوش، لیوان شربت، قیمهی نذری،
بوی محرم و عاشورایی که تا ابد زنده و جاویدِ منو صدا میزنه…
السلام علی الحسین
و علی علیبن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین “ع
دیدگاهها