سلام خدا. حق داری جواب سلامم رو ندی و نامهام رو نخونده پس بفرستی.
میدونم پیش خودت فکر میکنی که من چه بنده حق نشناسی هستم که به قول مادربزرگم میرم دورهام رو میزنم، گشتوگذارم رو میکنم و هر وقت پام به سنگی گیر کرد و سرم شکست، یاد شما میافتم.
اما به گواه دل دردمند و نجواهای یواشکی و گاهوبیگاهم و به شهادت چشمهایی که به وقت دلتنگی مثل ابر بهاری باریدن، من هیچوقت شما رو فراموش نکردم؛ گرچه تو نوشتن نامه کاهلی کردم!
وقتی تو کوچههای شهر غمزده راه میرم. وقتی تو بازار و خیابون، تو تاکسی و اتوبوس و حتی زمانیکه پشت کیبورد کامپیوتر مشغول نوشتنم، دلم پیش شماست و گوشه چشمم به آسمون!
بلد نیستم قشنگ حرف بزنم، کتابی سلام بدم؛ اما روزم شب نمیشه مگه اینکه بارها و بارها به یادت بسما… بگم و با اجازه خودت کارهام رو شروع کنم.
اما خب کمی بیمعرفت و سهلانگارم، اینقدری که باید سرسجاده نمیشینم و باهات خلوت نمیکنم! حرف دارم اما کارها و مشغلههام اجازه نشستن و حرف زدن بهم نمیده!
دیروز کلیپی دیدم که آقایی میگفت الان که ماه رجبِ، درهای آسمون باز شده و خدا بدون پاسپورت، جواز و شناسنامه، حتی بدون نگاه کردن به تراز اعمالمون، هممون رو دعوت کرده….
یه فراخوان داده برای عزیز و نوردیده شدن، برا بخشیده شدن و سوگلی خدا شدن، برای بنده شدن و بندگی کردن! منم تا شنیدم با پای دل اومدم.
حالا اذن ورود میدی خدا جون! سرتاپاگناهم. بارها دل شکستم و بندگی نکردم. نقاب زدم و ریاکارانه ادا بازی کردم خلاصه راهم رو گم کردم و حسابی بیراهه رفتم…
اجازه میدی که بگم ببخش. غلط کردم.
میذاری زانو بزنم و طلب بخشش کنم…؟!
میشه به احترام دستهایی که تا آسمونت بالا اومدن، همه بیمارها رو شفا بدی. حرف دل همه رو بشنوی و یکییکی حاجت بندههات رو بدی….
لحظههامون تو ترافیک غصه زمینگیر شدن و دلمون تو حالوهوای بغضوگریه بیتاب شده!
انگاری طاقتمون طاق شده و صبرمون تموم شده!
پس خودت به فریاد دلمون برس که فریادرس همه خودتی…!
اللهمکشف کل مریض