نگاه من
پدرم قصه گفتن را دوست داشت و بسیار قصه میگفت. قصههای واقعی از دل قرآن و روایات، داستانهایی از تاریخ تلخوشیرین ایران عزیزمان که برایم خالی از لطف نبود و گاه با شنیدنش چشمهایم پوشیده از اشک میشد، هنوز بخشی از آنها را به خاطر دارم و در ذهنم مرور میکنم!
بچههای دهه ۳۰ و ۴۰ عمدتا آرمانگرا، ایدئولوژی گرا و انقلابی بودند، پر از جوش و خروش و اهداف متعالی که باعث شکلگیری انقلاب اسلامی شدند و بعد از آن ناخواسته درگیر جنگ ۸ ساله که مقتدرانه برای حفظ ارزشها و باورهایشان تا پای جان در برابر تجاوز شرق و غرب ایستادگی کردند.
پس از جنگ نیز برای سازندگی ویرانیهای جنگ برخاستند که البته نسل دهه ۵۰ و ۶۰ را هم پابهپای خود پای کار آوردند و خطمشیء را به نسل تازهنفس که اتفاقا زخمخورده جنگ هم بودند، منتقل کردند.
آن زمان بزرگترین هدیه هر شهر، کوچه و آبادی یک شهید بود که وجودش باعث مرور خاطرات جنگ و انقلاب و تزریق ارزشهای ملی در رگ و خون بچهها میشد.
مسئلهای که در نسلهای بعد کمتر به آن پرداخته شد.
۸ سال جنگ تحمیلی کم نبود. خسارت جنگی ۱۰۰۰ میلیارد دلار برآورد شد، بچههای دهه ۵۰ و ۶۰ که هنوز گردوخاک سنگرهای رزم روی شانههایشان بود و چایشان سرد نشده و گلویی به آبخوش تر نکرده بودند، احساس تکلیف کردند برای ساختن ایران جنگزده و در سنگر سازندگی مستقر شدند.
آنها در کنار مسئولیتهای پدرانه و همسرانهای که داشتند، عرصه بازسازی را ترک نکردند، ماندند، ایران را از نو ساختند و در این میان بچههایشان را پی تحصیل علم و فناوری فرستادند و به زعم خودشان سنگر علم آموزی را تقویت کردند.
در سالهای ۳۰ تا ۷۰ ایران جزیره کوچکی بود که فضای مجازی و ارتباطات گسترده مانند امروز برای جوانان و مردم تعریف نشده بود. تهاجم فرهنگی زیاد پررنگ نبود. مردم کمکم و به مرور در طی سالهای متمادی در این فضا و دریای مواج قرار گرفتند
اما بچههای دهه هفتاد و هشتاد زمانی که به سن بلوغ رسیدند، نوجوان شدند و در مسیر بایدها و نبایدهای زندگی قرار گرفتند، درست زمانی که باید با سرعت مطمئن در بزرگراه زندگی حرکت میکردند و به موقع از ترمز استفاده میکردند، وارد دنیای پر هیاهوی فضای مجازی شدند
و گوشیهای هوشمند در قاب نگاه و توجهشان قرار گرفت، آن هم بدون وجود ایست بازرسی و حتی چراغ قرمز و البته با گسل شناختی از نسل قبل که میطلبید مسئولان فرهنگی دلسوزانهتر این خلاء را با آموزشهای متناسب با سنتها و وجود مدرنیته در قالب فیلم، داستان، نمایشنامه، کتاب و حتی برنامههای طنز به درستی و موشکافانه پر کنند
تا به دست دشمنان قسمخورده نظام و انقلاب نقطه سیاهی برای شستشوی مغزهای جوان ایرانی نشود که تصویر مکفی از فضای جبهه و جنگ و دوران بازسازی و تاریخ انقلاب نداشتند.
تا خدای ناکرده به دنبال هویت گمشده در هجمهای از باورهای دروغین و منحرف از سوی دشمنان داخلی و خارجی و در نگاه شبکههای معاند و تهاجم فرهنگی راه را به بیراهه نروند!
کم کاری کردیم و برای بچه هایمان تاریخ انقلاب و جنگ را مرور نکردیم. دلخوش کردیم به کتابهای تاریخ زهوار دررفته که بعضا توسط اساتید غربگرا سانسور خبری هم میشد و متوجه سردرگمی بچههایمان در کوچههای تاریخ ایران نشدیم!
این جوانان و نوجوانان که باعث حیرت همه شدند و امروز در کف خیابان تحتتاثیر هیجانات گاه افعال غیر منطقی هم از آنها سرمیزند اغلب بچههای هفتادی و هشتادی هستند.
بچههایی با عزت نفس و اعتماد به نفس بالا که اغلب به تنهایی یا حداکثر با یک خواهر و یا یک برادر در عرصه خانه حکومت کردند. به عنوان قطب موثر در خانواده حق اظهارنظر داشتند و پیشرو در تصمیمگیریها شخصیت آنها شکل گرفته و البته به فراخور همین تربیت کمتر مورد هجمه منفی و سرزنش قرار گرفتند و بستر کافی برای جولان دادن در فضای خانه و محل زندگیشان را داشتهاند.
شخصیت اجتماعیشان به خاطر ارتباطات فرامرزی و فضای مجازی زودتر از بچههای نسلهای گذشته شکل گرفته البته با این تفاوت که از فرهنگ غرب هم تاسی گرفتهاند و این دقیقا به خاطر خلاء و کمبود آوردههای فرهنگی توسط دستاندرکاران در داخل کشور بوده و هست.
ما نیازمند تاکید بر عواملی هستیم که ما را “ما” کرده، نیازمند تقویت هویت چندین و چندساله تابه خاطر رفع تشنگی و ایجاد ارتباط و حسبودن و دیدهشدن در جامعه به پارگی شلوار جین و تتو که اتفاقا واردات مستعملشدهی غرب هم هست، پناه نبریم…
این بچهها گم شدهاند و در مسیر گمراه، وگرنه گوشت و پوست اینها از همین انقلاب و نظام است، کسی که به روی خودش در سرزمین خودش شمشیر نمیکشد!