پیاده روی پرماجرا

بالاخره شنبه‌ای که منتظرش بودم‌، از راه رسید و من بعد از مدتها یک‌جا‌نشینی و تنبلی به پیاده‌روی رفتم تا به قول کسانی که پیر این راهند، ریه‌هایم را پر از هوای صبحگاهی کنم تا ایده بکری برای نوشتن‌ به ذهنم برسد.

 

 

اولین انتخابم گریز از پارک محل بود که همیشه خدا پر از جمعیت است و من آن‌موقع صبح حال‌و‌حوصله هیچکس را  نداشتم، در برابر وسوسه درونی‌ام برای دیدن جذابیت‌های سمعی_بصری پارک ایستادگی کرده و راهم را به سمت دیگر خیابان کج کردم.

 

خانم جوانی با مانتو کوتاه منجوق‌دوزی شده، کتانی سفید‌ و روسری نیلی رنگ‌ که با‌ تمام تلاشش نتوانسته بود موهای دختر جوان را بپوشاند،

در حال سوار‌شدن به ماشین بود که با برخورد  موتور‌سوار بی‌احتیاط نقش زمین شد.  بی‌انصافی بود اگر کمکش نمی‌کردم، بخصوص که تنها خانم کنار ماشین بودم.

 

دستش را گرفتم، تا  سوار ماشینش شود،  بی‌مقدمه گفت:” اگه تو خانواده مذهبی به دنیا نمی‌اومدی، اگه مادرت چادری نبود، باز هم چادر رو انتخاب می‌کردی؟

 

” خب عزیز من تشکر نمی‌کنی، نکن؛ اما این چه سوالیه اول صبح؟ خدا می‌داند تا به‌حال به این موضوع فکر نکرده بودم، در برابر وسوسه شیطان‌ برای جواب‌های پرت‌و‌پلا که احتمالا پر از حس شیفتگی بود، مقاومت کردم

 

و به جای پرگویی گفتم:” راستش نمی‌دونم؛ اما اگه‌ دوست داشتی فردا همین‌جا و همین‌ساعت در موردش با‌هم صحبت کنیم.” یک روز فرصت خوبی بود تا به دهلیزهای خاک‌گرفته افکارم سری بزنم‌ و صادقانه با خود واقعی‌ام خلوت کنم تا به جواب مطمئنی برسم.

 

گرسنه‌ام شده بود، قدم‌هایم را تند کردم تا زودتر به خانه برسم.
نزدیک خانه زن‌همسایه از ماشین پیاده شد و نان سنگک داغی دستم داد، با گریه البته یواشکی طوری که همسرش نشنود،

 

گفت:” خدا خیرت بدهد از روزی که گفتی موقع دعوا چند دقیقه حوصله کن و جواب آقایی را نده، رفتارش بهتر شده و کمتر غُر می‌زند!

 

پله‌ها را دو‌تا یکی بالا رفتم تا کلماتی را  که در ذهنم به تقلا افتاده بودند، پخش کنم روی برگ دفترم که چشمم خورد به کله‌پاچه‌ای که لم‌‌داده بود وسط سفره…!

 

باورم نمی‌شد، این‌همه هماهنگی برای بی‌اثر کردن پیاده‌روی‌ من؟
کم‌ نیاوردم. در برابر ندای درونی‌ام مقاومت کردم؛ حتی وقتی آقای همسر با یک‌لقمه وسوسه‌انگیز وسط اتاق ظاهر شد.
به یاد جمله معروف شهید متوسلیان‌ افتادم‌.

 

” برای آنچه اعتقاد دارید، ایستادگی کنید؛ حتی اگر هزینه‌اش تنها ایستادن باشد.” حالا دیگر می‌دانستم صبح فردا چطور سر حرف را باز کنم. کم نیستند افرادی که آن طرف دنیا جایی که حجاب برای زن تعریف نشده، هنجارشکنی کرده و محجبه شدند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *