چرا حال ایران این روزها خوب نیست؟

امروز در کانال یکی از بچه‌ها مطلبی خواندم‌ که به نظرم خاص و ویژه آمد، جا خوردم و البته از حق نگذریم کمی هم بهم ریختم. شاید به این دلیل که انتظار این نگاه و باور را از ایشان نداشتم.

 

از قانون اساسی و دیکتاتور و حکومت سرکوب‌کن حرف زده بود و به خیال خودش عملکرد دولت را زیر سوال برده بود…

 

البته این آزادی عقیده که هر کدام از ما تریبون شخصی خودمان را داریم و خیلی راحت همه را به جز خودمان نقد می‌کنیم، نشان می‌دهد سیاست‌مداران تازه‌کاری هستیم که به درستی به معنای دیکتاتور واقف نشدیم.
آزادیم تا هر برچسبی را به دولت بزنیم و از فردای نیامده و پیشانی نوشت خودمان هم‌ نمی‌ترسیم…

 

 

حق داریم چون شاهد چنین بلواهایی نبودیم، بلواهایی که از شعار جنسیت و حجاب شروع شد، به قلع‌وقمع کردن مردم عادی پرداخت و  درنهایت در مسیر گل به خودی شکوفا شد؛ چنانچه برای روباه مکاری که سال ۱۲۹۵با یک قحطی ساختگی ۸ میلیون هم‌وطن ما را در زیر خروارها خاک کرد،

جشن پیروزی گرفتیم و یادمان رفت که تحت هر شرایطی نباید مملکت، عزت و آزادی و پرچم نازنین‌مان را مورد مضحکه عام و خاص قرار دهیم که دشمن همان گرگ است و فقط ناخن‌های خونینش را با قلم‌موی کودکان دبستانی سفید کرده و با لباس میش به میدان آمده تا حبه‌انگور را هم برای خودش لقمه بگیرد!

 

 

نمونه عملکرد دیکتاتوری که خود را پشت شعار زن زندگی آزادی پنهان کرده عربستان سعودی  است که یک خانم را فقط به خاطر فالو داشتن شخصی که چند نقد سیاسی به عملکرد دولت داشته و خواسته صدایش را از طریق فضای رسانه‌ای که این روزها ماشاءالله در کشور ما کولاک کرده، به گوش هموطنانش برساند به ۳۵ سال زندان محکوم کرده…

 

 

با یک جستجو در گوگلِ  خوش‌رقص می‌توان به اتاق استراحت و تمام‌ دیدگاههای آقایون به ظاهر جمهوری‌خواه رسید…!
خدا را شکر که ما حتی نمی‌توانیم ادای دیکتاتورها را در بیاوریم، چون سگ آقای پتی‌بل هنوز پارس کردن بی‌موقعش را فراموش نکرده و همچنان برای لقمه‌ای خوراک گوشت، خواب مردم را بهم‌ می‌زند!

 

کدام کشورها قانون اساسی دارند؟

بگذریم…!
در جهانی که فقط سه کشور آمریکا و فرانسه و ایران قانون اساسی دارند و ۹۰ درصد کشورها پادشاهی و الله بختکی با این‌وری‌ها و اون‌وری‌ها چپی‌ها و راستی‌‌ها، پارلمانی، جمهوری و در نهایت با قانون از ما بهترانی که مردم دغدغه‌مند پشت آن میز نیستند اداره می‌شود، چه انتظاری از برقراری نظم و عدالت در دنیای هفتاد و هفت رنگ می‌توان داشت!

 

 

نمونه‌اش همین کشور انگلستان، بریتانیای کبیر، دانمارک، سوئد، شمال اروپا و غرب اروپا که همه به صورت سلطنتی اداره می‌شوند و حکومت از پدر به فرزند می‌رسد.

 

قانون آمریکا را ۳۰۰ سال پیش چند نفر از حضرات از ایالت‌های مختلف دور هم جمع شدند و موقع خواندن شعر بز زنگوله‌پا خوش‌خوشان نوشتند و بعد هم چند نفر نور چشمی آن را امضاء کردند، شد واجب الاجرا بدون رفراندوم و شلوغ‌بازی…
چرا؟

 

 

چون مردم عادی کار داشتند و داخل آدم حساب نمی‌شدند که بخواهند نظر بدهند.‌‌
در دنیا هیچ‌ کشوری نظام سیاسی‌اش را به رفراندوم نمی‌گذارد.
هیچ کشوری اجازه نمی‌دهد کسی که مخالف نظام و رژیم است در بدنه حکومت به عنوان‌ وزیر، رییس‌جمهور، استاندار، فرماندار و….. باشد.
حالا ما چه؟

تازه انقلاب کرده بودیم و به قول بعضی‌ها تازه به دوران رسیده بودیم، چه کردیم؟

 

 

رهبر انقلاب از مردم خواستند که اشخاص منتخب خود را برای نوشتن قانون اساسی به دولت معرفی کنند  کاری که هیچ دولتی انجام نداده و قرار هم نیست که انجام بدهد.
رفراندوم انجام شد و ده نفر به انتخاب مردم از جمله شهید بهشتی قانون را نوشتند.

 

 

بعد از نوشتن قانون باز هم رفراندوم برای تایید آن توسط مردم‌ برگزار  شد و در نهایت هم  سال ۶۷ اصلاحیه قانون اساسی به همه‌پرسی گذاشته شد..‌‌
ما تنها کشوری هستیم که سه‌بار قانون را به رفراندوم گذاشتیم.
حالا چرا باید قانون کشور ما بنا به نظر مخالفین دولت و نظام نوشته شود؟

 

 

چرا ما باید بعد از ۴۰ سال قانون اساسی‌مان  راعوض کنیم و کشورهایی که قرن‌هاست قانون دست‌نوشته‌‌‌ی‌شان دست‌‌به دست میشود تا خوراک موریانه‌ها نشود در قامت اندیشه‌ی ما  سوگلی شده؟

 

چرا جای خوب‌ها و بدها عوض شده؟

چرا تعریف ما از خیلی چیزها عوض شده؟
چرا رنگ انتظارات ما سرخابی نیست و هر روز زردتر و پژمرده‌تر از قبل می‌شود….
شما را  نمیدانم م ولی به نظر من  باعث و بانی خیلی از این افکارها و رفتارهای هنجار‌شکن کروناست.

 

 

کاری ندارم به اینکه کرونا از کجا آمد و از کدام در بیرون رفت..
کاری ندارم به اینکه زندگی چند نفر را گرفت؟
اما به نظرم همین حالا هم که خیال می‌کنیم رفته و گورش را گم کرده، گوشه‌ای نشسته و از دیدن شیرین‌کاری‌های خودش کیف می‌کند!

 

 

نزدیک به سه‌سال بجه‌هایمان بدون دایی و عمو و خاله، حتی مامان و بابا نشستند  کنج اتاق‌ها و دل دادند به فیلم‌ها و بازی‌‌هایی که پر بود از صحنه‌های خشن و پر از اضطراب،

جایی نرفتند و کاری نکردند و در سال‌های رشد همه‌ی  انرژی و هیجانات خوب و بد خود را در بند بند وجودشان ذخیره کردند و منتظر جرقه لحظه‌ها را بهم دوختند.

 

 

از دنیای تعریف و تمجید و دیده‌شدن دور افتادند و بی‌توجه به مسائل اعتقادی و آموختن مهارت زندگی‌ در مدار اصالت‌های تعریف‌شده‌ی خانودگی_اسلامی ذهن خود را بعضا از خزعبلاتی پر کردند که به اسم تفریح و شادی و بازی به خوردشان داده می‌شد.

 

 

در  مرز کودکی، نوجوانی و جوانی پاتک نزدند و بدون هنجار و فریاد و منم‌منم از خط مرزی عبور کردند و شدند جوان بدون انکه توانسته باشند هویت ایرانی_اسلامی خودشان را هم با همه دست‌اندازها، فراز و فرودها و هجمه نگاه‌های محرم و نامحرمی که می‌خواستند  جوان ایرانی را به هویت غربی گره بزنند، با خودشون همراه کنند و این شد که کم‌کم از همه چیز حتی الفبای زندگی در مدار مسائل ارزشی دور شدند و تا می‌توانستند قد کشیدند!

 

سنت دیروز چقدر شبیه فرهنگ امروز است؟

 

فرهنگ و سنت و باور اعتقادی ما این بود که مواظب باشیم همسایه سر گرسنه زمین نگذارد،  حالا غذای سگ و گربه‌هایمان بیشتر از همیشه و سفره‌هایشان پر زرق و برق شده و برای هیچکس هم جای تعجب ندارد!

 

 

اینها همه اتفاق افتاد در حالی که ما بزرگترها خسته از کار و مشغله روزانه خواب بودیم و اصلا حواسمان به این نبود که بچه‌هایمان چشم‌‌و‌گوش‌ دارند و همه چیز را ثبت و ضبط می‌کنند حتی چیزهایی را که ما دوست نداریم…!

 

 

و حالا نوجوانان و جوانان چیزی را فریاد می‌زنند که در سالهای کرونا به آهستگی از طریق فضای مجازی به خوردشان داده شده و امروز نسبت به آن عِرق کذایی پیدا کردند، چیزی که برای ما بزرگترها کابوس وحشتناکی بیش نیست…!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *