کودتای شیرین

همه کودتاها هم بد نیستند. بعضی‌ها شیرینند و به دل می‌نشینند؛ چون بوی گل و ریحان، بوی زندگی و بوی طراوت می‌دهند.

 

درست مثل دست به یکی کردن بچه‌ها موقع امتحانات که اگر سنگ هم از آسمان ببارد، مرغشان یک پا دارد و حرفشان دو تا نمی‌شود!
این شیرین است و قشنگ، حال خوب کن و دوست داشتنی که اخم‌ و تَخم هم ندارد.

 

باز چند هفته‌ی گذشته فصل امتحانات بود و کودتایی نوین در خانه‌ی ما طرح‌ریزی شد، بچه‌ها صندلی صدارت را بدون هیچ جنگ و دعوایی مصادره کردند و شد همانی که دوستش داشتم.
قانون تازه، باور جدید و سفره‌ای که جز به تایم بچه‌ها باز و بسته نشد.

 

تلویزیون خاموش و فضای مجازی سرگردان در کوچه‌های انتظار…
مهمانی‌ها و بهانه‌های آمد‌و‌شد تا اطلاع ثانوی تعطیل و سر دَر تصمیمات مهم نصب شد. من ماندم با یک دنیا فکر و ایده برای کم کردن دلشوره و استرس بچه‌ها که هر دقیقه مثل باران، بی‌هوا به شیشه‌ی دلشان می‌کوبید و آرامش آنها را نشانه می‌گرفت!

 

 

آونگ‌، ساعت نیمه‌شب را دیرتر از همیشه نشان می‌‌داد و خورشید زودتر از روشنایی صبح قبل از تمام اهالی شهر، زنگ خانه‌ی ما را به صدا در می‌آورد.

 

 

تکاپو و جنب‌و‌جوشی شیرین از اولین لحظات روز در جان و دل بچه‌ها و در نگاه پر از شیطنت و شورشان دیده می‌شد، تکمیل کردن جزوه‌ها، درست کردن پاورپوینت‌های فراموش شده و خلاصه کردن بخش‌هایی از کتاب و در نهایت لقمه‌لقمه کردن مطالب سنگین، پرسش و پاسخ و به خاطر سپردن جزء به جزء مطالب که گاهی اوقات طاقت‌فرسا بود و خسته کننده…

 

 

قصه‌ی بچه‌ها زمانی تلخ می‌شد که علیرغم مطالعه‌ی زیاد و قورت دادن واو به واو کتاب، مطلبی از دستشان در می‌رفت یا به تیر غیب گرفتار می‌شدند و نتیجه چیزی نمی‌شد که انتظارش را داشتند..‌.

 

غصه، گریه و زانوی غم بغل کردن، غذا نخوردن و گوش جان سپردن به آهنگ‌های غمگین از امور معلوم‌الحالی بود که می‌بایست ساعتی دل به دلشان می‌دادم تا بغض‌هایشان روی دل سرما‌زده‌شان سنگینی نکند و باز بشوند همان دخترهای شادی که  فردایشان را قربانی امروز بدشان نکنند.

 

 

باید مادر باشی تا صدای نفس‌های به شماره افتاده‌ی مرا موقع خواندن این جملات حس کنی ….

هر کاری سختی خودش را دارد. تلخی و شیرینی، معجون دوست‌داشتنی این روزهای خانه‌ی ماست…!
شور و هیجان بچه‌ها را که می‌بینم به سالهایی سفر می‌کنم که پشت نیمکت می‌نشستم و اجازه خانم واژه‌ی مانوسی بود که الفبای ادب را برایم هجی می‌کرد..‌‌.

 

روزهایی که در انتظار نمره و کارنامه حرکت آرام ثانیه‌ها را با دلواپسی دنبال می‌کردم…
کم می‌خوابیدم ولی به اندازه دو نفر غذا می‌خوردم..😍
روزهایی که مادرم خانه‌ی شلوغ و پر‌سر‌و‌صدایمان را آرام می‌کرد تا موج آرامش از پشت دیواره نگاهم دور نشود و من انبوهی از فرمول‌ها و تاکتیک‌های علمی را به خاطر بسپارم..‌.

 

 

که البته همیشه هم موفق نبود.
به قول مادرم جنس شیطنت‌هایم در تایم امتحانات تغییر می‌کرد و نشاندن من پای درس و کتاب جز با ترفند و سیاست مادرانه امکان‌پذیر نبود…😊😃

 

ناراحت نیستم و افسوس نمی‌خورم؛ چون نه تنها من بلکه هیچ‌کس دیگر هم چیزی از فرمول‌های شیمی و فیزیک و معادلات انتگرال را به خاطر ندارد…!

2 دیدگاه در “کودتای شیرین

  1. بازم حظ کردم از توصیف و زاویه‌ی دیدت به فعالیت و هدف مشترک بچه‌ها و همراهی خانواده😍😍 کاش توی همه‌ی خونه‌ها اینطور باشه نه جنگ اعصاب. که فقط سرزنش و نق زدن سهم بچه‌ها باشه نه همکاری و برنامه ریزی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *