پارک خسته

نمی‌دانم‌ کدام شیطان در جلدم فرو رفته بود که صبح آن روز نتوانستم به کارهایم برسم.   با اینکه بعد‌از ظهر قرار کاری مهمی داشتم، همچنان روی تخت دراز کشیدم و جز خواندن کتاب و یادداشت‌برداری کار دیگری نکردم. تبادل افکار، احساسات و تجربه‌ها با استاد عزیزی که دغدغه‌ی کار فرهنگی_ اجتماعی او را تا …
ادامه ی نوشته پارک خسته

کابوس تکراری

شب از پشت شیشه‌ی اتاقش به او لبخند میزد  باد زور آخرش را به پنجره می‌کوبید و بی‌سر و صدا راه آشپزخانه را پیش گرفته بود. می‌رفت تا لابلای پرده‌ی توری سفید چرت کوچکی بزند. صدایی به‌ گوشش رسید. نایی از دل تاریکی و از آن سوی ابرهای سفید و خاکستری که به پوست آسمان پنجه …
ادامه ی نوشته کابوس تکراری