پیرمرد و نامه‌هایش

امروز تعطیلی تمام مقاطع تحصیلی حتی دوازدهمی‌ها هم کلید خورد، در عوض اولین سکانس از آزمون دانشجویان به روی پرده‌ رفت و دوباره زنگ دلهره، دلشوره و دلواپسی با چاشنی دل ای دل با شور نواخته شد‌ و تکلیف چند هفته‌ای من دست به دست نوشته و بر روی در یخچال نصب شد.   در …
ادامه ی نوشته پیرمرد و نامه‌هایش

آغوش گرم

سلام خدا هستی؟ بیداری؟ وقت داری کمی با هم صحبت کنیم…؟ حوصله‌ام پا در‌آورده و وقت و بی‌وقت بقچه به بغل بی‌سر‌و‌صدا می‌رود، گشت‌هایش را می‌زند، عکس‌هایش را می‌گیرد، دستی به سر و رویش می‌کشد و بی‌‌هوا نیمروز یک روز که پای ثانیه‌هایش هم تاول زده، خوش خوشان و  سلانه سلانه سرو کله‌اش پیدا می‌شود …
ادامه ی نوشته آغوش گرم

دیدار یار

از روستا آمده بود. از جوار گل و گندم، چشم‌هایش بارانی، قامتش خمیده و تنش رنجور بود.‌ دلش از هجوم سیلابی غم و غصه ترک برداشته بود، پر از حرف بود اما نمی‌دانست از کجا شروع کند و چه بگوید که به دل نازنین صاحبخانه هم بنشیند! تنها بود. آرام و قرار نداشت.   روبروی …
ادامه ی نوشته دیدار یار

مرگ زودهنگام

یواشکی و در گوشی آرزویش را گفت. شمع‌ها را فوت کرد و کل کشید و دست زد و با صدای بلند خندید. دور اتاق چرخی زد و فارغ از هر فکر مزاحم دقایقی رقصید.   چاقوی تزئین شده با روبان قرمز را با ادا و اطوار برداشت، لبخندی گوشه‌ی لبش نشاند و برش کوچکی به …
ادامه ی نوشته مرگ زودهنگام