سلام خدا هستی؟ بیداری؟ وقت داری کمی با هم صحبت کنیم…؟ حوصلهام پا درآورده و وقت و بیوقت بقچه به بغل بیسروصدا میرود، گشتهایش را میزند، عکسهایش را میگیرد، دستی به سر و رویش میکشد و بیهوا نیمروز یک روز که پای ثانیههایش هم تاول زده، خوش خوشان و سلانه سلانه سرو کلهاش پیدا میشود …
از روستا آمده بود. از جوار گل و گندم، چشمهایش بارانی، قامتش خمیده و تنش رنجور بود. دلش از هجوم سیلابی غم و غصه ترک برداشته بود، پر از حرف بود اما نمیدانست از کجا شروع کند و چه بگوید که به دل نازنین صاحبخانه هم بنشیند! تنها بود. آرام و قرار نداشت. روبروی …
یواشکی و در گوشی آرزویش را گفت. شمعها را فوت کرد و کل کشید و دست زد و با صدای بلند خندید. دور اتاق چرخی زد و فارغ از هر فکر مزاحم دقایقی رقصید. چاقوی تزئین شده با روبان قرمز را با ادا و اطوار برداشت، لبخندی گوشهی لبش نشاند و برش کوچکی به …
نمیدانم کدام شیطان در جلدم فرو رفته بود که صبح آن روز نتوانستم به کارهایم برسم. با اینکه بعداز ظهر قرار کاری مهمی داشتم، همچنان روی تخت دراز کشیدم و جز خواندن کتاب و یادداشتبرداری کار دیگری نکردم. تبادل افکار، احساسات و تجربهها با استاد عزیزی که دغدغهی کار فرهنگی_ اجتماعی او را تا …
شب از پشت شیشهی اتاقش به او لبخند میزد باد زور آخرش را به پنجره میکوبید و بیسر و صدا راه آشپزخانه را پیش گرفته بود. میرفت تا لابلای پردهی توری سفید چرت کوچکی بزند. صدایی به گوشش رسید. نایی از دل تاریکی و از آن سوی ابرهای سفید و خاکستری که به پوست آسمان پنجه …
بدو بدوهای قبل از عید برای تمیز کردن خانه و آرامش بعد از طوفان زمانی که در آغوش خدا قرار میگیریم، قصهی یادداشت امروز من است!
۱۴۰۱ با همه خوبیها و بدیهایش در حال تمام شدن است. خورشیدش بیش از یک سلام به ما بدهکار نیست و از حساب کتاب سالش هم چیز زیادی باقی نمانده. این بارزترین زیبایی سالهاست که ماندنی نیستند و حتی اگر خودشان هم نخواهند، به حکم او که امضایش پای همه اتفاقات است، بیسروصدا بار …
با دیدن فیلمی از جشن تکلیف بچهها که از تلویزیون پخش شد، گریزی زدم به سالهای کودکیم، بغض کردم، خندیدم، حسرت خوردم و در آخر مثل بچهها شادی کردم.
و در نهایت نتیجهاش شد این نوشته که امروز منتشرش کردم…
با همه فرق داشت. جور دیگر میدید و میفهمید. همکلامیاش شیرین و امیدآفرین بود. طنز و شوخیهای به جا در به جا انداختن اندیشههایش خیلی موثر بود. خوشرویی و خوش اخلاقیاش مثل اهنربا همه را به طرفش میکشاند. ساعتها به صدای سکوتش گوش میدادم و صدای شخصیتی قوی و تحسینبرانگیز را از آن میشنیدم. …
این یادداشت مختصر تحلیل من از مسائل و وقایع اخیر جامعه است که به خاطر خواب خرگوشی و غفلت برخی از مسئولین که در بازههای زمانی مختلف از انجام کارهای فرهنگی در تقابل با ورود فرهنگهای بیگانه غافل شدند و نزدیک بود ستون باورها و ارزشهای انقلابی که حاصل خون هزاران شهید است، دستخوش طوفانی ویرانگر شود…!