بدم نمیآید در آخرین روزهای پاییزِ بینشان برای ساعاتی هم که شده با تنهاییام همخانه شوم. دوست خوبی که سالهاست به خیالم آمدورفت دارد! زمانیکه سرم از هجوم رگباری فکر و خیالاتِ آواره، از درد درحال منفجر شدن است. وقتی واژهها بدون ترتیب در ذهنم رژه میروند. مواقعی که دلم از زمین و زمان …
ادامه ی نوشته تنهایی
نویسنده:زهرا حاجی زاده
بادبادک نامهبَر
مدتی است غزه لباس خونین بر تن کرده و صدای مظلومیت کودکانش از هر طرف به گوش میرسد، اما هنوزهستند، حیوانهای انساننمای بیاحساسی که خودشان را به نشنیدن زدهاند. امیدوارم حداقل سواد خواندن این نامه را داشته باشند…!
غزهی خونین
باز دوباره غم بهانهای پیدا کرد تا بساطش را روی دلِ رنگپریدهام پهن کند، احساس میکنم قلبم چند تکه شده و بندبند وجودم مویه سرداده، نگاهم در راهبندانی از اشک پشت ترافیک اندوه و درد گیر افتاده و من سرگردان کوچههای حیرانیام. این روزها اغلب با چشمهای پُفکرده و رنجور میخوابم. از اینکه هستم …
ادامه ی نوشته غزهی خونین
بغض خاموش آفتاب
نیمههای شب که همه در خواب ناز بودند، بعد از سروسامان دادن به کارهای جامانده یک لیوان چای دارچین ریختم و یک تیکه کیک برش زدم و رفتم سراغ کاروبار خودم. بازنویسی داستان و خواندن آخرین صفحات کتابی که چند روزی است در صف انتظار روی میز مطالعهام نیمه باز مانده، گرم نوشتن بودم که …
ادامه ی نوشته بغض خاموش آفتاب
چشمای بارانی
یکی دو هفتهی اخیر اینقدر فراز و فرود، تلخی و شیرینی و حسوحال متفاوت تجربه کردم که فکر میکنم به اندازهی روزهایی که از خدا عمر طلب دارم، بزرگ شدم و دیگه لازم نیست غصهی ندیدن، نشنیدن، نرفتن، نداشتن و حتی تصویر کردن رو تو قاموس دلم ثبت کنم. کنار همهی غصهها و دردها، …
ادامه ی نوشته چشمای بارانی
روز محاکمه
روز شلوغ و پراسترسی که حین قضاوت و بازبینی نوشته هایم درگیر حواشیِ جدیدی شدم که به کل خودم را از یاد بردم.
روز حسرت
امسال اول مهر برای من فقط یک روز پاییزی بود. آمادهکردن صبحانه، بیدارکردن بچهها، لقمهگرفتن، از زیر قران ردکردن و عکس خاطرهانگیز انداختن در لیست کارهام نبود. زودتر از همیشه بیدار شدم و پلکهای خستهام را به مدارا خواندم. همانجا گوشهی تخت زانوهایم را بغل کردم، نشستم. کاری برای انجامدادن نداشتم. روز …
ادامه ی نوشته روز حسرت
مهمانِ بیدعوت
به مهمانی و ضیافتی دعوت شدم که دلودماغ ندارم و به من خوش نمیگذرد، اما صاحبخانه به ترفندی ناب همهی هوش و حواسم را از آنِ خود میکند!
جامانده
قصهای آشنا برای تمام کسانی که امسال از پیادهروی اربعین جاماندند😢
چای روضه
روضهی خانگی که میروم دلم میخواهد سخنرانی هرچه زودتر تمام شود، برسد به جایی که جمع کوچک زنانه با بغضهای پیدا و پنهان به سر و سینه بزنیم و با صدای آرامی که خواب نامحرمان پریشان نشود، زمزمه کنیم، یا حسین غریب مادر، تویی ارباب دل من… در مجلس عزای ارباب گریه میکنم، میخواهم …
ادامه ی نوشته چای روضه