روز حسرت

  امسال اول مهر برای من فقط یک روز پاییزی بود. آماده‌کردن‌ صبحانه، بیدار‌کردن بچه‌ها، لقمه‌گرفتن، از زیر قران رد‌کردن و عکس خاطره‌انگیز انداختن در لیست کارهام نبود.   زودتر از همیشه بیدار شدم و پلک‌های خسته‌‌ام را به مدارا خواندم. همان‌جا گوشه‌ی تخت زانوهایم را بغل کردم، نشستم. کاری برای انجام‌دادن نداشتم.   روز …
ادامه ی نوشته روز حسرت

مهمانِ بی‌دعوت

به مهمانی و ضیافتی دعوت شدم که دل‌و‌دماغ ندارم و به من خوش نمی‌گذرد، اما صاحبخانه به ترفندی ناب همه‌ی هوش و حواسم را از آنِ خود می‌کند!

اخلاق به حاشیه رفته است!

ناداستانی تلخ و یکی از هزاران اتفاقی که هر روز بیخ گوشمان می‌افتد.
نسبت به آن بی‌تفاوتیم چون به دیدنش عادت کرده‌ایم…!

پیرمرد و نامه‌هایش

امروز تعطیلی تمام مقاطع تحصیلی حتی دوازدهمی‌ها هم کلید خورد، در عوض اولین سکانس از آزمون دانشجویان به روی پرده‌ رفت و دوباره زنگ دلهره، دلشوره و دلواپسی با چاشنی دل ای دل با شور نواخته شد‌ و تکلیف چند هفته‌ای من دست به دست نوشته و بر روی در یخچال نصب شد.   در …
ادامه ی نوشته پیرمرد و نامه‌هایش

پارک خسته

نمی‌دانم‌ کدام شیطان در جلدم فرو رفته بود که صبح آن روز نتوانستم به کارهایم برسم.   با اینکه بعد‌از ظهر قرار کاری مهمی داشتم، همچنان روی تخت دراز کشیدم و جز خواندن کتاب و یادداشت‌برداری کار دیگری نکردم. تبادل افکار، احساسات و تجربه‌ها با استاد عزیزی که دغدغه‌ی کار فرهنگی_ اجتماعی او را تا …
ادامه ی نوشته پارک خسته

عید در عید

بدو بدوهای قبل از عید برای تمیز کردن خانه و آرامش بعد از طوفان زمانی که در آغوش خدا قرار می‌گیریم، قصه‌ی یادداشت امروز من است!

آخرین سلام

۱۴۰۱ با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش در حال تمام شدن است.  خورشیدش بیش از یک سلام به ما بدهکار نیست و از حساب کتاب سالش هم چیز زیادی باقی نمانده.   این بارزترین زیبایی سالهاست که ماندنی نیستند و حتی اگر خودشان هم نخواهند، به حکم او که امضایش پای همه اتفاقات است، بی‌سر‌و‌صدا بار …
ادامه ی نوشته آخرین سلام

تکلیف

با دیدن فیلمی از جشن تکلیف بچه‌ها که از تلویزیون پخش شد، گریزی زدم به سالهای کودکیم، بغض کردم، خندیدم، حسرت خوردم و در آخر مثل بچه‌ها شادی کردم.
و در نهایت نتیجه‌اش شد این نوشته که امروز منتشرش کردم…

کودتای شیرین

همه کودتاها هم بد نیستند. بعضی‌ها شیرینند و به دل می‌نشینند؛ چون بوی گل و ریحان، بوی زندگی و بوی طراوت می‌دهند.   درست مثل دست به یکی کردن بچه‌ها موقع امتحانات که اگر سنگ هم از آسمان ببارد، مرغشان یک پا دارد و حرفشان دو تا نمی‌شود! این شیرین است و قشنگ، حال خوب …
ادامه ی نوشته کودتای شیرین

شهر وارونه

انگار قرار نیست به این زودی‌ها دامن این شلوغی‌ از کف خیابون‌‌ها جمع بشه. قرار نیست یه شب خواب آروم داشته باشیم قرار نیست دلواپس رفت‌و‌آمد بچه‌‌ها و عزیزانمون نباشیم… قرار نیست زیر بارون چتر به دست از عرض خیابون رد بشیم انگار هنوز درخت انقلاب تشنه است و نیاز به فدایی‌های بیشتری داره!   …
ادامه ی نوشته شهر وارونه