روزهای آخر ماه رمضان بود و من حال و حوصله نداشتم . چند روز بیشتر از مراسم چهلم پدربزرگ نگذشته بود و هوای خانهمان کاملا ابری بود. دلتنگی و بغض و گریه و ناراحتی قصه هر شب خانهمان بود. خاطره بازی میکردیم و سعی داشتیم با یادکردن از پدربزرگ بچهها خودمان را گول بزنیم و …
بعد مدتها رفتم سراغ دفتر شکر گزاری و یه سری بهش زدم. خیلی وقت بود که از حاشیه ذهنم پاک شده بود، نه اینکه موردی برای شکرگزاری نداشتم نه…. فقط این ذهنیت و این باور و این مدل یادآوری تو ترافیک و هرجومرج و شلم شوربای ذهنم گموگور شده بود. نمینوشتم اما حواسم …
کلمهها مثل توپ بسکتبالی که تا لب حلقه رفته و پایین نمیافتند در گلویم گیر کردهاند. انگار از تکاپوی نوشتن افتادهام. نمیدانم اسمش چیست ولی حدود یک ماه است که یک دل سیر ننوشتهام. دل پیچه دارم. دلم از درد به خودش میپیچد انگار دستی به عمد در دلم رخت میشوید تا قراری برای نوشتن …
در اولین جمعه ماه رمضان در محدوده امن خدا عجیب احساس آرامش میکنم. دلشوره و دلواپسیها که هر صبح بیاذن ورود در پیادهرو ذهنم رژه میرفتند و خوراک روزانهام بودند از من دور شده اند و احساس تلخ تنهایی که گاه روی مبل راحتی در گوشه جانم لم داده و امکان هر عکسالعملی را از …
درد و دل یواشکی و حرفهای خودمانی با خدای مهربون که میگن تو این ماه پنجره دلش به روی همه بندههاش حتی بندههای سرتا پا گناهش بازه و مهر و محبتش رو ارزونی همه میکنه!
اگر خدا یک ساعت میخوابید اگر خبرچینان توبه میکردند اگر شرع و حکم فقط قاب روی دیوار بود اگر مردم کروکور میشدند اگر دوست داشتنها علنی نمیشد اگر باد و خورشید جایشان را عوض میکردند اگر زمین از حرکت می ایستاد و ساعت به وقت عاشقی کوک میشد و اگر خدای زمین همان خدای آسمانها …
حالوهوای این روزهای من که پر است از دلتنگی و شوق زیارت و اندوهی که بعد از سالها با آمدن محرم چنگ می زند بر سینه هر عاشق دلدادهای که مکتب حسین مکتب اوست!
روزهای اخر ضیافت الهی است و نفس ثانیهها به شماره افتاده.
دلتنگی چنبره زده بر گلویم و هزاران افسوس دامن دلم را گرفته و رهایم نمیکنند.
کاش بیشتر قدر شبهای قدر و مناجات یواشکی و دردودلهای دونفره با خدا را میدانستم.
خدایا این بنده گناهکار را ببخش و به مهر نگاهی میهمانم کن که تو همه داروندارمنی و من بی تو به جایی نمیرسم …!
دلنوشته ای از جنس دلتنگی که انگار قرار نیست هیچوقت تمام شود و تا دنیا دنیاست بر روی دلت سنگینی می کند…!
سلام ای بهترینِ زمین و زمان سلام ای آقای من سلام ای جان جهان انتظار تو انتظار شیرینی است که دوستش دارم و عشق تو عشق بی نظیری است که مرا بس است هر بار دلتنگی هایم را مرور می کنم تو را در حوالی دلم احساس می کنم هنوز هم به رسم گذشته وقتی …