قصهای آشنا برای تمام کسانی که امسال از پیادهروی اربعین جاماندند😢
دسته:دلنوشته
روضه خانگی
امروز که زیارت عاشورا میخوندم حال دلم جور دیگهای بود. با بقیهی روزها تومنی صدشاهی توفیر داشت. از اول تا آخرش شونههام لرزید و صدای هقهق گریههام قطع نشد. محرّم و دل سپردن به روضههای قدیمی و غرق شدن تو حال و هوایی که مطمئنم تجربهاش کردید. به خودم که اومدم سیاه پوشیده بودم …
ادامه ی نوشته روضه خانگی
خودم و خودش
بعد از یک روز سخت که پشتسر گذاشتم” درد زیادی داشتم” شب طور دیگری مزه کرده برایم، خوش کیفی تکنفره که میخواهم پای سجاده خرجش کنم. خودم باشم و خودش. چادر نمازم را سر میکنم. قرآن کنار دستم و مفاتیح الجنان گوشهی سجادهام. میخواهم زیارت امام حسین را بخوانم، شاید هم دعای “یا شاهد کل …
ادامه ی نوشته خودم و خودش
آغوش گرم
سلام خدا هستی؟ بیداری؟ وقت داری کمی با هم صحبت کنیم…؟ حوصلهام پا درآورده و وقت و بیوقت بقچه به بغل بیسروصدا میرود، گشتهایش را میزند، عکسهایش را میگیرد، دستی به سر و رویش میکشد و بیهوا نیمروز یک روز که پای ثانیههایش هم تاول زده، خوش خوشان و سلانه سلانه سرو کلهاش پیدا میشود …
ادامه ی نوشته آغوش گرم
روز پرخاطره من
روزهای آخر ماه رمضان بود و من حال و حوصله نداشتم . چند روز بیشتر از مراسم چهلم پدربزرگ نگذشته بود و هوای خانهمان کاملا ابری بود. دلتنگی و بغض و گریه و ناراحتی قصه هر شب خانهمان بود. خاطره بازی میکردیم و سعی داشتیم با یادکردن از پدربزرگ بچهها خودمان را گول بزنیم و …
ادامه ی نوشته روز پرخاطره من
یاد خدا
بعد مدتها رفتم سراغ دفتر شکر گزاری و یه سری بهش زدم. خیلی وقت بود که از حاشیه ذهنم پاک شده بود، نه اینکه موردی برای شکرگزاری نداشتم نه…. فقط این ذهنیت و این باور و این مدل یادآوری تو ترافیک و هرجومرج و شلم شوربای ذهنم گموگور شده بود. نمینوشتم اما حواسم …
ادامه ی نوشته یاد خدا
آسمان ابری دلم
کلمهها مثل توپ بسکتبالی که تا لب حلقه رفته و پایین نمیافتند در گلویم گیر کردهاند. انگار از تکاپوی نوشتن افتادهام. نمیدانم اسمش چیست ولی حدود یک ماه است که یک دل سیر ننوشتهام. دل پیچه دارم. دلم از درد به خودش میپیچد انگار دستی به عمد در دلم رخت میشوید تا قراری برای نوشتن …
ادامه ی نوشته آسمان ابری دلم
جمعه و حال خوب من
در اولین جمعه ماه رمضان در محدوده امن خدا عجیب احساس آرامش میکنم. دلشوره و دلواپسیها که هر صبح بیاذن ورود در پیادهرو ذهنم رژه میرفتند و خوراک روزانهام بودند از من دور شده اند و احساس تلخ تنهایی که گاه روی مبل راحتی در گوشه جانم لم داده و امکان هر عکسالعملی را از …
ادامه ی نوشته جمعه و حال خوب من
نامه سر به مُهر
درد و دل یواشکی و حرفهای خودمانی با خدای مهربون که میگن تو این ماه پنجره دلش به روی همه بندههاش حتی بندههای سرتا پا گناهش بازه و مهر و محبتش رو ارزونی همه میکنه!
جا مانده در خیال
اگر خدا یک ساعت میخوابید اگر خبرچینان توبه میکردند اگر شرع و حکم فقط قاب روی دیوار بود اگر مردم کروکور میشدند اگر دوست داشتنها علنی نمیشد اگر باد و خورشید جایشان را عوض میکردند اگر زمین از حرکت می ایستاد و ساعت به وقت عاشقی کوک میشد و اگر خدای زمین همان خدای آسمانها …
ادامه ی نوشته جا مانده در خیال