ناداستانی تلخ و یکی از هزاران اتفاقی که هر روز بیخ گوشمان میافتد.
نسبت به آن بیتفاوتیم چون به دیدنش عادت کردهایم…!
روضه خانگی
امروز که زیارت عاشورا میخوندم حال دلم جور دیگهای بود. با بقیهی روزها تومنی صدشاهی توفیر داشت. از اول تا آخرش شونههام لرزید و صدای هقهق گریههام قطع نشد. محرّم و دل سپردن به روضههای قدیمی و غرق شدن تو حال و هوایی که مطمئنم تجربهاش کردید. به خودم که اومدم سیاه پوشیده بودم …
ادامه ی نوشته روضه خانگی
خودم و خودش
بعد از یک روز سخت که پشتسر گذاشتم” درد زیادی داشتم” شب طور دیگری مزه کرده برایم، خوش کیفی تکنفره که میخواهم پای سجاده خرجش کنم. خودم باشم و خودش. چادر نمازم را سر میکنم. قرآن کنار دستم و مفاتیح الجنان گوشهی سجادهام. میخواهم زیارت امام حسین را بخوانم، شاید هم دعای “یا شاهد کل …
ادامه ی نوشته خودم و خودش
پیرمرد و نامههایش
امروز تعطیلی تمام مقاطع تحصیلی حتی دوازدهمیها هم کلید خورد، در عوض اولین سکانس از آزمون دانشجویان به روی پرده رفت و دوباره زنگ دلهره، دلشوره و دلواپسی با چاشنی دل ای دل با شور نواخته شد و تکلیف چند هفتهای من دست به دست نوشته و بر روی در یخچال نصب شد. در …
ادامه ی نوشته پیرمرد و نامههایش
آغوش گرم
سلام خدا هستی؟ بیداری؟ وقت داری کمی با هم صحبت کنیم…؟ حوصلهام پا درآورده و وقت و بیوقت بقچه به بغل بیسروصدا میرود، گشتهایش را میزند، عکسهایش را میگیرد، دستی به سر و رویش میکشد و بیهوا نیمروز یک روز که پای ثانیههایش هم تاول زده، خوش خوشان و سلانه سلانه سرو کلهاش پیدا میشود …
ادامه ی نوشته آغوش گرم
دیدار یار
از روستا آمده بود. از جوار گل و گندم، چشمهایش بارانی، قامتش خمیده و تنش رنجور بود. دلش از هجوم سیلابی غم و غصه ترک برداشته بود، پر از حرف بود اما نمیدانست از کجا شروع کند و چه بگوید که به دل نازنین صاحبخانه هم بنشیند! تنها بود. آرام و قرار نداشت. روبروی …
ادامه ی نوشته دیدار یار
مرگ زودهنگام
یواشکی و در گوشی آرزویش را گفت. شمعها را فوت کرد و کل کشید و دست زد و با صدای بلند خندید. دور اتاق چرخی زد و فارغ از هر فکر مزاحم دقایقی رقصید. چاقوی تزئین شده با روبان قرمز را با ادا و اطوار برداشت، لبخندی گوشهی لبش نشاند و برش کوچکی به …
ادامه ی نوشته مرگ زودهنگام
پارک خسته
نمیدانم کدام شیطان در جلدم فرو رفته بود که صبح آن روز نتوانستم به کارهایم برسم. با اینکه بعداز ظهر قرار کاری مهمی داشتم، همچنان روی تخت دراز کشیدم و جز خواندن کتاب و یادداشتبرداری کار دیگری نکردم. تبادل افکار، احساسات و تجربهها با استاد عزیزی که دغدغهی کار فرهنگی_ اجتماعی او را تا …
ادامه ی نوشته پارک خسته
کابوس تکراری
شب از پشت شیشهی اتاقش به او لبخند میزد باد زور آخرش را به پنجره میکوبید و بیسر و صدا راه آشپزخانه را پیش گرفته بود. میرفت تا لابلای پردهی توری سفید چرت کوچکی بزند. صدایی به گوشش رسید. نایی از دل تاریکی و از آن سوی ابرهای سفید و خاکستری که به پوست آسمان پنجه …
ادامه ی نوشته کابوس تکراری
عید در عید
بدو بدوهای قبل از عید برای تمیز کردن خانه و آرامش بعد از طوفان زمانی که در آغوش خدا قرار میگیریم، قصهی یادداشت امروز من است!