نیمههای شب که همه در خواب ناز بودند، بعد از سروسامان دادن به کارهای جامانده یک لیوان چای دارچین ریختم و یک تیکه کیک برش زدم و رفتم سراغ کاروبار خودم. بازنویسی داستان و خواندن آخرین صفحات کتابی که چند روزی است در صف انتظار روی میز مطالعهام نیمه باز مانده، گرم نوشتن بودم که …
ادامه ی نوشته بغض خاموش آفتاب