قبل از خورشید خانم از خواب بیدار شدم و نگاهی به کوچه انداختم، نسیم پاییزی میوزید و نور چراغهایی که در زیر سقف پنهان بود، دیوار خانهها را روشن کرده بود، از هوا بوی روحبخشی به مشام میخورد. گریه ابرها همه جا را حسابی تروتمیز کرده بود. به آسمان نگاه کردم. خودم را به خودش …
ادامه ی نوشته خاله بازی